Friday, July 25, 2014

نامه ی سوم

سلام
در این فرصت مقتضی که پیش آمده است، وظیفه ی خود می دانم که خدمتتان عرض کنم، دوست داشتن شما، چنان شور و هیجانی در من ایجاد کرده است، که با تمام دوری، سرمشغولی و بی حوصله گی که مدت های زیادی است بر محیط فکری و روحی ام سایه افکنده است و دست و پایم را چنان بسته است که کمتر قادر به رجوع کردن به درونی ترین لایه های درونی ام هستم، همچنان مایلم که ارتباطم را با شما در صدر کارهایم قرار داده و خودم را موظف بدانم که هر از چندی سلامی برایتان پست کنم.
خانم عزیز، از نامه ای که برایم نفرستادید، متشکرم. بطور کلی دوست داشتن شما، یک ماجرایی نیست که تازه گی اش را برای من از دست بدهد. و یا اینکه برایم نامه ای نمی نویسید، مرا نگران یا دلخور بکند.
من یک نیاز شدیدی دارم که دست لطیف شما را در دستم احساس کنم و بودن در کنار شما را از اعماق وجود تجربه کنم. این فکر همیشه در اوقاتم غوطه ور است که چطور می توانم نیازم را به شما عرضه کنم و از ناز شما بهره ای هرچند مختصر ببرم.
خانم عزیز، خیلی زمان ها شده که خودم را بدون شما تصور می کنم و بعد در می یابم که تنها شده ام. می دانم شما که جای خود را در لطیف ترین لایه های درونی احساسات من تثبیت کرده اید و با عمیق ترین و خالص ترین دوست داشتن هایی که یک فرد می تواند داشته باشد در من گره خورده اید، حسی را که نسبت به شما دارم، فهمیده اید و شاید به همین خاطر است که نامه هایم را پاسخ نمی دهید. اما اگر گمان کرده اید که من از پای می نشینم و این گیاهی را که مهر شما در دلم کاشته است فراموش می کنم، نه اینکه اشتباه می کنید، بل باید بگویم که من شما را می خواهم، بیشتر از همیشه و نزدیکتر از هر انسان دیگری. اینکه ببینمتان و در فرصتی در آغوشتان بگیرم و به شما چنان نزدیک شوم که گرمای تنتان یخ درون وجودم را ذوب کند، نباید فقط رویایی باشد که به یک خواب دم صبح و یا یک خیال بعد از مستی بماند، بلکه این تصویری است از آینده ای نزدیک که روز به روز در ذهنم بیشتر رنگ می گیرد و حواس مرا بیشتر به خودش درگیر می کند. اینکه بگویم شما زنی هستید اثیری که در پیرامون هوشیاری من دلربایی را مقدم بر همه کار قرار داده اید، شاید که خالی از اغراق نباشد، لیکن وجود داشتن شما در واقعیت و داشتن تنی گرم و پر از طراوت و چشم هایی مست که همان احساس سرمستی را مادامی که انسان به آنها می نگرد در روح آدمی می دمد، هرگز هاله ای از ابهام و شک نیست بلکه خود، حقیقت وجود است.
خانم عزیز، کلمات هرگز گنجایش و ظرفیت این را نداشته اند که من بتوانم ذره ای از علاقه ای را که نسبت به شما داشته ام، برایتان در این نامه ها بازگو کنم، اما راه گریزی نیست. این کلمات تنها شاهد این ماجرا هستند که من بدون شما، هر لحظه ای که برایم می گذرد، دردناک و خالی از عطر است. بی رنگ است. سرد است و فقط آغوش گرم شما و بودن در کنار شماست که می تواند این لحظات را به حیات خود، باز گرداند.
خانم عزیز، دلهره ام همیشه این بوده و هست که این نامه ها به دستتان نرسند و یا در میانه ی راه گم شوند و ناخواسته این میل و نیازی که من به بودن با شما دارم را به دست باد بسپارد. یاد شما همیشه همراه من است.
به امید اینکه نامه ای از شما برایم بیاید
دوستتان دارم