Tuesday, October 2, 2012

چرا صحبت می‌کنیم؟؟

نکته‌ای که باید خاطر نشان شود:
چرا با یکدیگر صحبت می‌کنیم؟ از آنجایی که دو طرف یک دیالوگ، هرگز نمی‌توانند صد در صد به زبان و شالوده‌ی گفتمان که دیالوگ بر آن استوار است، اطمینان کنند و اگر هم اطمینانی حاصل شود با علم به این پذیرفته شده است که ساختار و شالوده‌ی کلی زبان قابل اعتماد نیست. پس گفتگو، امری نادرست (به این معنی که صد در صد درست نیست) معنی می‌شود. اما ما بطور ناخودآگاه با یکدیگر صحبت می‌ک
نیم و از آنجایی که تعامل زبانی که همان گفتگو است، در آدمی از غریزه پیروی می‌کند و غریزه در موجودات خطا نمی‌کند، پس عمل صحبت کردن، عملی درست است.
اما دلیل درست بودن این عمل، نکته‌ی قابل اشاره‌ای است که بنده قصد دارم آن را بیان کنم.
در صحبت، با علم به نادرستی آن، احتمالِ به وقوع پیوستن یک اتفاق وجود دارد و آن، احتمالِ درک متقابل طرفین از یکدیگر و یا حتی احتمال درک یک طرف از طرف دیگر است. احتمال درستی که وجودش، واقع شدن بحث را توجیه می کند. پس صحبت و یا گفتگو می‌کنیم، به احتمال آنکه نقطه‌ی مشترک قابل درکی در گفتگوی با دیگری رخ دهد، تا واقعیت فردی منحصر به فردِ فرد، حتی به مقدار بسیار ناچیزی با واقعیت منحصر به فرد دیگری به اشتراک گذاشته شود.
پایان

Friday, August 17, 2012

اشتباه در طول سالیان


نکته‌ای که بنظرم آمد، حقیقت جاری در رگ و پی زندگی است. این چیزی که بشر مدام در طول سالیان به دنبالش می‌گشته‌ است و می‌گردد.
اصلاً هیچکدام از تعاریفی که بشر در طی سالیان از حقیقت کرده است، حقیقت جاری را تعریف نمی‌کند. دقیق که بنگریم، هر مکتب فلسفی، هر ایدئولوژی، هر دین، هر راهی که یک انسانی آمده است و معرفی کرده است، حقیقت از منظر نظر همان انسان بوده است. بعد ناآگاهانه (و یا بعضاً آگاهانه) آن انسا
ن آمده است و برای دستاورد شخصی خودش چهارچوب گذاشته است و حقیقت را در آن چهارچوب تعریف کرده است و آن را برای بشر تجویز کرده است. و منظورش این بوده که راه رسیدن به حقیقت از مجرای این فلسفه، ایدئولوژی، مسلک و یا روش امکان پذیر است.
در صورتی که همگی آنها کم دیده‌اند و متوجه این ماجرا نشده‌اند که راه دریافت حقیقت از انسان است که آغاز می‌شود و به هم اوست که ختم می‌شود. و بنابراین آن حقیقتی که درک می‌شود یگانه بوده و مختص فرد درک کننده است و باید حقیقتی که دیگری درک می‌کند با حقیقتی که او درک کرده است، متفاوت باشد.

Friday, July 20, 2012

استدلال استنتاجی [منطق قیاسی] - Deductive Reasoning


بر آن شدم که یادداشتی در مورد استدلال استنتاجی بنویسم، لذا از تعریف این استدلال آغاز کردم.

استدلال استنتاجی یا منطق قیاسی، فرآیندی است که از دلایل موجود با توجه به شناختی که از آنها وجود دارد؛ به نتیجه‌ی منطقی مشخصی برسد. این استدلال شامل استفاده از فرض‌های درست برای رسیدن به نتایج درست است. اگر قوانین و منطق استدلالی به درستی پی‌گرفته شوند، فرآیند مطمئناً نتیجه‌ی درست بدست خواهد داد.

بگذارید مثال معروفی که برای استدلال استنتاجی بیان شده است را ببینیم:
۱- تمام انسان‌ها مردنی هستند. (تمام انسان‌ها خواهند مرد)
۲- سقراط یک انسان است.
۳- بنابراین، سقراط مردنی است. (سقراط خواهد مرد)

1- All men are mortal.
2- Socratesis a man.
3- Therefore, Socrates is mortal.

۱- در فرض اول اینطور بیان شده است، انسان کیفیت مردنی بودن را داراست [که البته به نظر من در پذیرفتن این فرض جای تردید وجود دارد، اما در این مثال این فرض، درست فرض شده است.] 
۲- در فرض دوم، سقراط عضوی از انسان‌ها فرض شده است [که فرضی است کاملاً درست] 
۳- نتیجه اینکه، سقراط باید مردنی باشد؛ زیرا که سقراط کیفیت مردنی بودن را از مجموعه‌ای که در آن عضو است کسب خواهد کرد. 

استدلال استنتاجی، فرض‌ها را با نتایج مرتبط خواهد کرد. اگر هر دو یا چند فرض درست باشند، اجزاء واضح باشند و قواعد منطق استقرایی رعایت شده باشند؛ نتایج استدلال، الزاماً منطقاً درست خواهند بود.

منبع: دایره‌المعارف فلسفه - دانشگاه Stanford

نسبت ایمان و انسان در تفکر کیرکگارد

Tuesday, July 10, 2012

Non-Monotonic Logic

This is maybe the source of Logic, which we use in our day-to-day Life, and we are using of it, unconsciously; non-monotonic logic.
 
A non-monotonic logic is a formal logic whose consequence relation is not monotonic. Most studied formal logics have a monotonic consequence relation, meaning that adding a formula to a theory never produces a reduction of its set of consequences. Intuitively, monotonicity indicates that learning a new piece of knowledge cannot reduce the set of what is known. A monotonic logic cannot handle various reasoning tasks such as reasoning by default (consequences may be derived only because of lack of evidence of the contrary), abductive reasoning (consequences are only deduced as most likely explanations), some important approaches to reasoning about knowledge (the ignorance of a consequence must be retracted when the consequence becomes known), and similarly, belief revision (new knowledge may contradict old beliefs).

The term “non-monotonic logic” covers a family of formal frameworks devised to capture and represent defeasible inference, i.e., that kind of inference of everyday life in which reasoners draw conclusions tentatively, reserving the right to retract them in the light of further information. Such inferences are called “non-monotonic” because the set of conclusions warranted on the basis of a given knowledge base, given as a set of premises, does not increase (in fact, it can shrink) with the size of the knowledge base itself. This is in contrast to standard logical frameworks (e.g., classical first-order) logic, whose inferences, being deductively valid, can never be “undone” by new information.



Saturday, June 30, 2012

Fundamental criticism to Feminism


If Feminism is looking for equality, by founding the philosophy and focusing on Femininity, It is going to make more and more difference between Femininity & Masculinity.

Monday, June 25, 2012

چه کسی به بازوی ابراهیم نیرو داد

چه کسی به بازوی ابراهیم نیرو داد، چه کسی بازوی او را بالا و محکم نگه داشت که از روی ضعف پایین نیافتد. هر کس این را دید، می بایست بی حرکت می ماند.
چه کسی به روح ابراهیم توان داد، که چشمش خیلی برای دیدن اسحاق و یا بازویش تیره نشد. هر کس این را دید، می بایست کور می شد.
و هنوز، برای آنهایی که بی حرکت و کور شده اند، بسیار غیرمعمول است ، هنوز بسیار عجیب است که کسی بتواند داستان را بگوید و حق آن را به تمامی ادا کند.
ما آن را می دانیم، همه ی ما - آن فقط یک امتحان بود.
ترس و لرز - سورن کیرکگارد

منبع:
http://philosophical-notes.blogspot.com/2012/06/who-gave-strength-to-abrahams-arm.html

زبان فلسفی و زبان روزمره

موضوعی که مطرح می‌شود اینکه آیا زیان فلسفی باید با زبان روزمره متفاوت باشد و یا خیر؟

در جواب باید نگاه کرد به مرجعی که فلسفه از آن نشأت می‌گیرد. در دروره‌ی حال بشر به این درک رسیده است که هدفی که فلسفه دنبال می‌کند، تعالی زندگی بشر است و مرجع این تلاش هم یک نیروی اسطوره‌ای و یا فوق طبیعی نیست. هر چند از زمان افلاطون فیلسوفان حقیقی به این درک رسیده بودند. حال باید توجه کرد که، اگر فلسفه دارد تلاشی می‌کند و حرفی می‌زند، آن را برای خودش نمی‌گوید و یا آن را برای نوشته شدن و انبار شدن در موزه‌ها و دالان‌های تاریخ نمی‌گوید، بلکه آن را برای انسان می‌گوید. بطور خیلی کلی و عمده باید بین فلسفه و علم و یا بهتر بگوییم بین فلسفه و تکنولوژی تفاوت قایل شد. در وادی تکنولوژی و حتی در وادی علم، با توجه به مسیری که این دو دنبال می‌کنند، چندان اهمیتی ندارد که تمام افراد جامعه‌ی انسانی با زبان آنها آشنا باشند یا خیر. این موضوع که زبان تکنولوژی و یا علم - از این دو زمینه‌ی با هم صحبت می‌کنم زیرا که معتقدم، این دو در این زمان بسیار به هم وابسته‌اند - زبان دیگری غیر از زبان عامیانه را در اختیار بگیرند چندان اهمیتی برای اهدافی که این دو دنبال می‌کنند، ندارد. اما بطور خیلی جدی باید گفت که اینکه زبان فلسفی با زبان عامیانه و یا روزمره متفاوت باشد و یا خیر برای هدفی که فلسفه دنبال می‌کند بسیار اهمیت دارد.
به عبارت دیگر باید گفت؛ اگر زبان فلسفی با زبان مردم بسیار متفاوت باشد، منظوری که فلسفه قصد بیان آن را داشته است، بسیار دچار تلاطم و نامفهومی خواهد شد و این با خود مسیر بسیار در تضاد خواهد بود.
پس لاجرم فلسفه باید سعی کند خود را در قالب زبانی مطرح کند که بیشتر افراد جامعه‌ی انسانی را در برگیرد.
معضل دیگری که باید به آن توجه کرد اینکه، با توجه به نفوذ فلسفه در زمینه‌هایی که خواه ناخواه با علم و تکنولوژی در تماس هستند، این متعهد بودن به زبانی که بیشتر افراد جامعه با آن در گفتگو هستند، روز به روز دشوارتر خواهد شد.
اینجا جایی است که فلسفه باید خود را تا حدی منعطف کند که نه معنای مورد نظر در هاله‌ای از لغات غیر مفهوم علمی از دید عامه محو شود و نه اینکه معنای موردنظر غنا و عمق خود را در این مهاجرت به زیان عامه از دست بدهد.

- پیشنهاد من این است اگر جایی فلسفه مجبور به انتخاب شد، به زبان عامیانه و مفهوم قابل فهم برای عموم متمایل باشد تا زیان علمی و تکنولوژی. در غیر اینصورت بعد از مدتی شکاف بین فلسفه و افراد جامعه‌ی انسانی روز به روز رو به عمیق‌تر شدن خواهد گذاشت.

پایان


-- در مقالات بعدی بع معضل ناهماهنگی بیشتر زبان فلسفی با زبان عامیانه در ایران نسبت به اروپا و یا امریکا (بطور کلی شرق در مقایسه با غرب) خواهم پرداخت.

Saturday, June 16, 2012

Who gave strength to Abraham's arm..

Who gave strength to Abraham's arm, who kept his right arm raised so that it did not fall helplessly down! Anyone who saw this would be paralyzed. 
Who gave strength to Abraham's soul, so that his eye did not become too clouded to see either Isaac or the ram! Anyone who saw this would become blind.  
And yet rare enough through they may be, those who are both paralyzed and blind, still more rare is he who can tell the story and give it its due. 
We know it, all of us - it was only trial.
 Soren Kierkegaard - Fear and Trembling

Tuesday, June 5, 2012

زیبایی شناسی - سوژه و آبژه

در هنر بطور کلی با دو مفهوم روبرو هستیم که مجموع آن دو یک اثر هنری را تعریف می کنند.
سوژه و آبژه به ترتیب برگردان Sujet و Objet از زبان فرانسه به فارسی هستند. در یک اثر هنری  ما با ترکیب این دو روبرو هستیم.

I  - سوژه (Sujet - به انگلیسی Subject)، به معنی مفهومی یا چیزی است که داخل ذهن فرد (در هنر - هنرمند) قرار دارد.
II - آبژه (Objet - به انگلیسی Object)، به معنی موضوع یا چیزی است که خارج از ذهن فرد (در هنر - هنرمند) قرار دارد.

در یک اثر هنری سوژه و آبژه می توانند جدا از یکدیگر باشند یا بعبارتی با یکدیگر ارتباط نداشته باشند و هم می توانند با هم مرتبط باشند. در یک اثر هنری، هنرمند سعی می کند آبژه را با سوژه تعریف کند. زیبایی برای افراد مختلف و سطوح مختلف درک متفاوت خواهد بود. بعنوان مثال ممکن است بسیاری از افراد از یک نقاشی رءال که با مهارت کشیده شده لذت ببرند بدلیل اینکه هنرمند سعی کرده از واقعیت مورد تایید همگان یک آبژه انتخاب کرده و آن را با سوژه به تصویر بکشد. حال بدلیل اینکه بیشتر افراد بر وجود و واقعیت آبژه متفق هستند آنها می توانند از کار هنری لذت ببرند و سوژه را درک کنند.
حال فرض کنید یک نقاشی انتزاعی ببینید. در این جا هم می تواند آبژه وجود داشته باشد و هم می تواند وجود نداشته باشد و همچنین می تواند سوژه وجود داشته باشد و یا خیر. و بدلیل اینکه در این مورد ما چهار حالت مختلف خواهیم داشت احتمال اینکه تعداد زیادی از آن لذت ببرند کم است و یا حتی احتمالش می تواند صفر باشد. 
به دلایل فوق و بدلیل بیشماری سوژه و آبژه، تعریف زیبایی امکان پذیر نخواهد بود.

Thursday, May 17, 2012

یکتای انکار ناپذیر

قصد دارم از بنیادی‌ترین مسئله‌ی اعتقادی بشر بطور خلاصه صحبت کنم.
اینکه وجودی انکار ناپذیر، وجود دارد و یکتا است، قابل اثبات بوده و در این یادداشت اثبات وجودی می‌شود. حالا این با هر فردی است که به این وجود یکتا را به رسمیت بشناسد یا خیر. این اتفاق تغییری در وجود یکتای خدا، بوجود نخواهد آورد.

- آغاز می‌کنم با یک کج‌فهمی از واژه‌ی «خدا». یکتایی که در این یادداشت اثبات می‌شود، دربرگیرنده‌ی خدای ادیان نیز بوده، و در برگیرنده‌ی تمام خداهای دیگری که بشر تعریف کرده و یا نکرده است نیز، هست و خواهد بود. ابتدا باید ببینیم که منظورمان از «خدا» چیست؟
بدلیل اینکه در این یادداشت، وجود خدا اثبات می‌شود، قاعدتاً نباید منظوری از این خدا وجود داشته باشد. بدلیل اینکه، این اثبات وجودی است و اعتقادی نیست.
بنابراین، اگر اثبات وجودی شد، باید چیز مورد نظر که در اینجا «خدا» است،‌ نامی باشد که به یک مفهوم و یا واقعیت داده شده باشد. این اسم را شما می‌توانید «خدا» نگذارید و هر چیز دیگری بگذارید. وقتی از اثبات وجودی صحبت می‌کنیم، نام معنی پیدا نمی‌کند، بلکه آن وجودی که بعد از اثبات، نام می‌گیرد، اهمیت پیدا می‌کند.
چیزی که وجود دارد، یک هستی است که از تمام ابعاد بی‌نهایت است. وجود هستی انکار ناپذیر است. به عبارت دیگر، چیزی که از منظر نظر انسان - این انسان می‌تواند یک فرد باشد یا جمع - وجود دارد را هستی نام می‌گذاریم. از دید هر فرد این هستی می‌تواند و باید منحصر بفرد باشد، اما وجود خواهد داشت. فرض می‌کنیم شما فردی هستید که فکر می‌کنید دنیای خارج و حتی خود شما، خیال و توهم است و هیچ چیز در دنیا وجود ندارد و فقط خیال وجود دارد. حتی برای چنین انسانی نیز یک چیز وجود دارد و آن خیال و توهم است. دست کم ما می‌توانیم ادعا کنیم که، برای انسان؛ وجود، وجود دارد. 

+ یک مجموعه انتخاب کنید و اسمش را بگذارید O. حالا هر چه در هستی از منظر نظر شما، وجود دارد در این مجموعه بگذارید. در مقابل، شما هیچ چیز دیگری در دست نخواهد داشت که در این مجموعه نگذاشته باشید. حالا همان «هیچ» را هم در این مجموعه بگذارید. پس:
O = A + B
A = هستی
B = نیستی
مجموعه‌ی O تعریف شد. این مجموعه‌ی تمام چیزهایی است که در عالم وجود دارد.
این مجموعه، یکتا است و نام گرفته است. نام آن مهم نیست، بلکه وجود و یکتایی آن مهم است. یکتا است، زیرا می‌توان آن را با یک نام نامید. بی‌شمار است زیرا مجموعه‌ای است از بی‌نهایت چیز که در هم تنیده‌اند. 
-- نکته‌ی مهم: یکتایی مجموعه‌ی O نسبت به بی‌شماری‌اش اولویت دارد. زیرا، بی‌شماری در درون مجموعه اتفاق می‌افتد، اما یکتایی در بیرون مجموعه.

بنابر گفته‌ی ادیان، خدا خالق است و قادر است و در دست دارنده‌ی هستی است که این مجموعه است. تمام صفات خدایی را که ادیان تعریف می‌کنند، شما می‌توانید در مجموعه‌ی O بیابید و حتی خودتان را. این مجموعه، خدای نیهلیست‌ها را نیز در بر می‌گیرد.
هر چه هست و نیست، همین است که شما می‌توانید اسمش را «خدا» بگذارید یا «بت» بگذارید یا «عالم» بگذارید و یا هر چیزی که می‌خواهید؛ اما وجود و یکتایی‌اش را نمی‌توانید انکار کنید. 

--- شاید بتوان توحید ابراهیم را به این تعریف شبیه دانست. خدای اسپینوزا و برکلی هم می‌توانند نمونه‌های تلاش برای تعریف خدا در مجموعه باشند. و البته، «یک» مفهومی که فلوطین «plotinus» از آن صحبت می‌کند بسیار به این تعریف نزدیک و شبیه است. اما این تعریفی که من از وجود یکتا می‌کنم، صرفاً (Transcendental) یا به عبارتی غیر جبری و ماورایی نیست بلکه امکان غیر ماورایی بودن را نیز در خود دارد.

×این موضوع جای بسط زبانی بیشتر دارد که در حوصله‌ی این یادداشت نیست. هسته‌ی مرکزی نظریه در بالا بطور خلاصه بیان شد.

پایان

Enhanced by Zemanta

Problem of Suicide - Albert Camus

The fundamental subject of “The Myth of Sisyphus” is this: it is legitimate and necessary to wonder whether life has a meaning; therefore it is legitimate to meet the problem of suicide face to face. The answer, underlying and appearing through the paradoxes which cover it, is this: even if one does not believe in God, suicide is not legitimate.
 The Myth Of Sisyphus And Other Essays
Albert Camus
Translated from the French by Justin O’Brien
1955
This question and answer try to criticise Kierkegaard's solution to problem of suicide. According to Camus; Recognition should deal with problem of suicide.
Enhanced by Zemanta

Wednesday, May 16, 2012

هیچ چیز کامل است

باید خاطر نشان کنم،‌ هیچ چیزی (چیز= هر چیزی که شما می‌توانید از آن صحبت کنید) کامل نیست. دلیل نقص چیزها، بطورکلی این است که هر چیزی ناخواسته وابسته است به یک مجموعه‌ای از تمام چیزهای دیگری که بی‌درنگ با آن چیز در ارتباطند.
چند نمونه مثال می‌آورم تا موضوع واضح‌تر شود.

۱- فرض کنیم (چیز=نمکدان). این نمکدان بطور خیلی اساسی مرتبط است با شما، بدلیل اینکه شمایید که نمکدان را مشاهده می‌کنید و از منظر نظر شماست که نمکدان برایتان معنی پیدا می‌کند. پس حداقل نمکدان به یک چیز مرتبط است - اگر به چیزهای دیگری مرتبط نباشد - و آن شمایید. پس می‌توان ادعا کرد که نمکدان در معنی خودش کامل نیست.

۲- فرض کنیم (چیز=درد). درد از درون نرون‌های عصبی شماست که معنی پیدا می‌کند. بنابراین درد با شما پیوسته است و بدون وجود شما معنی‌اش کامل نیست. و بدلیل اینکه جزء جدایی ناپذیر یک چیز معنی‌اش - در اینجا جزء جدایی ناپذیر چیز[درد] معنی‌اش[شما] - است، پس حداقل یک جزء از آن «چیز» کامل نیست. و بنابر تئوری مجموعه‌ها می توان ادعا کرد که: اگر یک جزء از «چیز»ی کامل نبود، آن «چیز» کامل نیست.
+[تئوری مجموعه‌ها در پاورقی توضیح داده خواهد شد]

۳- فرض کنیم (چیز=چیز). چیز معنی پیدا می‌کند وقتی شما آن را چیز می‌نامید. بنابراین به شما مرتبط است.

۴- فرض کنیم (چیز=شما). شما بطور کلی با خودتان مرتبط هستید، اما این دلیل بر نقص شما نیست زیرا شما امکان این را دارید که خودتان را بطور کامل درک کنید. نکته‌ی مهم اینجا این است که حداقل شما با هوایی که آن را تنفس می‌کنید در ارتباطید و بدون آن شما اصلاً معنای فعلی خود را نخواهید داشت. شما همچنین به مجموعه‌ی بینهایتی در ارتباطید که «شما» را تعریف می‌کنند.
توضیحات بیشتر خارج از حوصله‌ی این یادداشت خواهد بود.

پایان


Collection Theory:

IF (a b)
and (a is not complete)
.....
So b must be not complete.


تئوری مجموعه‌ها:
اگر a زیرمجموعه‌ی b است و a کامل نیست؛ بنابراین b نمی‌تواند کامل باشد.





Monday, May 14, 2012

گفته و نوشته - ژاک دریدا

تفاوت گفته و نوشته از نظر ژاک دریدا:
۱- [گفته] یک فرآیند درونی است در حالیکه [نوشته] بیرونی است.
۲- ابزار [گفته] برای عرضه شدن، یک وسیله‌ی درونی است (زبان و دهان) در حالیکه [نوشته] از یک وسیله بیرونی (قلم و کاغذ) بهره می‌برد.
۳- [گفته] سوار بر نَفَس (مهم‌ترین عامل حیات) است، در حالی که [نوشته] از طریق جوهر نقش می‌گیرد.
۴- [فکر] و [گفته]، در یک زمان اتفاق می‌افتند، در حالیکه [فکر] و [نوشته] در یک زمان اتفاق نمی‌افتند بلکه [نوشته] با تاخیر نسبت [فکر] اتفاق می‌افتد.

پایان

Saturday, May 12, 2012

زبان و نقص زبانی

مطلب قابل طرح اینکه، زبانی که توسط آن با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنیم از یک نقص بزرگ رنج می‌برد و آن تطبیق نداشتن اِلِمان‌های زبانی با مفاهیمی است که زبان توسط لغات به آنها اشاره می‌کند. نمونه بارز این نقص را در سوءتفاهم مشاهده می‌کنیم. هنگامی که شما سعی داشته‌اید مطلبی را به زعم خود بیان کنید، و مطلب مورد نظر شما اشتباه فهمیده شده است.
سوء تفاهم یا به عبارت دیگر کج‌فهمی، به ۳ دلیل اتفاق می‌افتد:
- نداشتن مهارت کافی گوینده در استفاده از لغات.
- نداشتن مهارت کافی شنونده در استفاده از لغات.
- گافی نبودن اعتبار لغت در مقایسه با مفهوم مورد نظر.

با فرض داشتن مهارت کافی گوینده و شنونده در استفاده از لغات، هنوز امکان وقوع سوءتفاهم وجود خواهد داشت، و آن بخاطر نقص بنیادی در ارتباط لغات و مفاهیم مورد اشاره‌ي آنهاست.

+ تبصره: سوءتفاهم فقط در یک حالت امکان دارد که اتفاق نیافتد، که لغات به اشیاء خارجی اشاره کرده و قصدی (بار معنایی - مفهوم) را دنبال ننمایند. این موضوع بدلیل اینکه در مجموعه‌ی مفاهیم نیست، البته که دچار سوءتفاهم نخواهد شد.

پایان



مرتبط:
- در پست بعد، نظر ژاک دریدا (Jacques Derrida) را در مورد نوشتار و گفتار (Text and Speech) بررسی خواهیم کرد.
- اسم وبلاگ، در راستای افق دید از «یادداشت های مهدی باطنی» به «یادداشتهای فلسفی» تغییر یافته است.
- نظرات خود را در مورد هر مطلب می توانید در پایین هر صفحه قید نمایید.
- از ظریق ینجره‌ی بازشو کنار صفحه می‌توانید با من تماس بگیرید و نظرتان را بگویید.
Enhanced by Zemanta

Friday, May 11, 2012

استقلال اثر

 - تعریف راجع به [استقلال اثر]
به عنوان یک نظریه، قابل طرح شدن است که تاثیر یک اثر هنری به چه المان‌هایی مرتبط است.
المان‌های تاثیر گذار بیشمارند، اما از مهمترین آنها می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
- محتوی اثر
- قالب ارائه‌ي اثر
- مستقل بودن اثر
موضوع صحبت من در اینجا راجع به «استقلال اثر» است و اینکه چه مواردی استقلال اثر را تعیین می کنند.
اینکه پایبندی به هویت کار هنری رعایت شود، اهمیت زیادی در استقلال اثر خواهد داشت.
به عنوان مثال اگر اثر نوشتاری است، اینکه در آن از تصویر استفاده شود،‌ استقلال اثر را تحت تأثیر قرار خواهد داد واستقلال اثر را به زعم من خدشه‌دار خواهد کرد. اما این به آن معنی نیست که اثر نباید ساختارهای گذشته را در هم شکند.
[استقلال اثر] وقتی تعریف می‌شود که کار هویت داشته باشد. اگر اثری ساختارهای گذشته را شکست و ساختار تازه‌ای معرفی نکرد، آنوقت است که هویتش را از دست داده است.
این تعریف با الگویی که [پست مردنیسم] هم ارائه می‌دهد، هماهنگ خواهد بود.

پایان

ابتذال مولف - ابتذال تألیف

قرار بر این بود که در این پست درباره‌ی  ٰابتذال مولفٰ صحبت کنم. حالا لازم می‌شود درباره‌ی یک سر فصل دیگری بنام  ٰابتذال تالیفٰ که ارتباط درون ساختاری با  ٰابتذال مولفٰ دارد نیز صحبت کرد.
اینجا  ٰتألیفٰ را بطور کلی در نظر می‌گیرم. ٰتألیفٰ وقتی اتفاق می‌افتد که مولف محصول کارش را عرضه می‌کند. این مولف می‌تواند هنرمند، نجار، آهنگار، دکتر، کشاورز و .. باشد. تمام این افراد می‌توانند به عبارتی مولف باشند، اما کیفیت و خلوص تألیف در این افراد متفاوت است. 
ٰتألیفٰ عبارت از این است که، شما با کمترین ارتباط با خارج از خود، محصول کارتان را عرضه کنید و بنابراین، اثر مولف با عمیق‌ترین لایه‌های درونی او مرتبط می‌شود، و شما می‌شوید مولف.
حالا در بین افرادی که در بالا از ایشان نام برده شد، هنرمند بیشتر از دیگران در معرض تألیف قرار دارد. و بعد برای مولف در حالت کلی - و برای هنرمند در حالت خاص - زمانی ابتذال اتفاق می افتد که در چرخه‌ی تکرار می‌افتد. تمام انواع مولف می توانند در این چرخه بیافتند، اما باز بنابر کیفیت و عمق تالیف، عمق ابتذال متغییر خواهد بود.
هنرمند، تألیفش عمیق‌تر است و ابتذالش نیز عمیق تر خواهد بود.
تعریف ٰابتذالٰ، جدای از تعریف تألیف مسئول است. بعنوان مثال هنر می‌تواند مسئول باشد، اما دچار ابتذال شده باشد. و پر واضح است که این ابتذال با ابتذالی که در ادیان با آن روبرو هستیم، کاملاً متفاوت بوده و از معیارهای دیگری برای تعریفش استفاده می‌کند.
در نهایت باید اشاره کنم که ابتذال تألیف و ابتذال مولف به همدیگر در پیچیده‌اند. هر یکی می‌تواند دیگری را موجب شود.

پایان



مرتبط:
 - مطلب جای گسترش و تعریف بیشتر دارد، اما بنابر افقی که وبلاگ دنبال می‌کند از بسط و گسترش آن صرف نظر شده‌ است.
 - پیرو یادداشت قبل، در طول فعالیت وبلاگ سعی می‌شود افق دیدگاه مد نظر قرار بگیرد. یادداشت‌ها سعی می‌کنند، کمتر انتزاعی بوده و بیشتر از الگوهای مشترک پیروی کنند.
 - پیرو خط مشی وبلاگ، نظرات شما نیز حائز اهمیت خواهند بود.

متولد شده بعد از مرگ مولف - posthumous

خواستم با واژه‌ای آغاز کنم که در زبان انگلیسی به آن [posthumous] می گویند. 
این وضعیتی است که یک فرد می‌تواند خودش را در آن قرار دهد و به این معنی است که فرد در هر زمینه‌ای که فعالیت می‌کند، حاصل فعالیتش را به بعد از مرگش موکول - پست - کند. به عبارت دیگر، فردی که خودش را در این موقعیت قرار می‌دهد،‌ اصرار دارد که حاصل و نتیجه‌ی فعالیتش در طول حیاتش به جهانیان عرضه نشود.
قصدم از مطرح کردن این موضوع این بود که کمی وارد خصوصیات یک فرآیندی بشویم که تا حدی غیر طبیعی است. اگر در تاریخ ایران نگاه کنیم، حافظ کسی بود که خودش را در این موقعیت قرار داده بود. با توجه به شواهد تاریخی که در دست داریم، دیوان حافظ بعد از مرگش توسط یکی از شاگردانش جمع آوری و منتشر شد. افرادی شبیه حافظ در تاریخ ایران و کشورهای دیگر زیاد به چشم می‌خورند. موضوع صحبتم بر شمردن این افراد نیست، بلکه قصدم این است که این موقعیت را تحلیل کنم. 
بنظرم افرادی که خودشان را در این وضعیت قرار می‌دهند، بطور خیلی قوی و جدی، احساس ناهمگونی با جامعه‌شان را در یک برهه‌ای از زندگیشان احساس می‌کنند و شبیه انسانی که سرخورده شده باشد، به کناری می‌خزند. اما در آن کنار به فعالیت‌هایشان با امید و انرژی ادامه می‌دهند. شاید بشود گفت، تنها اتفاقی که در این افراد می‌افتد از دست دادن آرزو است. بنابراین امید این افراد، هدف خاصی را دنبال نمی‌کند. یا بعبارتی امیدشان آرزویی را دنبال نمی‌کند و از اینجاست که آثارشان هرچه هست، چنان با ارزش و ماندگار می‌شود که هیچ وقت دستخوش گذران زمان نخواهد شد.
اینها عموماْ اگر از الگوی بی‌آرزویی پیروی کنند، آثاری ماندگار تا همیشه بر جا خواهند گذاشت.

پایان



  مرتبط:
- در پست بعد از [ابتذال مولف] صحبت خواهم کرد.
- پست‌ها را کوتاه می‌نویسم که در حوصله یک وقت فراغت بیاید.
- این وبلاگ را با زاویه‌ی دید متفاوتی نسبت به وبلاگ دیگری که سابق بر این فعال بود، آغاز کرده‌ام. که راجع به آن هم صحبت خواهم کرد.
- مطالب وبلاگ قبل [http://mehdi-bateni.persianblog.ir] قابل انتقال به این وبلاگ نبود، لذا اگر می‌خواهید اطلاعی از گذشته‌ی وبلاگ داشته باشید به آدرس فوق سر بزنید.

Thursday, May 10, 2012

Being and Having - Gabriel Marcel

This I do sec: that the privilege or primacy which I ascribe to my mental equipment, and to what belongs to it, is conceived or imagined by analogy with the fundamental and unthinkable privilege which distinguishes my body in so far as it is mine. In this privilege my ideas, in so far as they are mine, have an indirect share.
Would it make sense to say that having and being are, as it were, essential concentrations of space and time? I am not sure.
April 7th
Being and Having 1949 - Gabriel Marcel
Chapter I [A Metaphysical Diary] - Page  86
A translation by: Katharine Farrer
 of Eire et Avoir


One of the most important points, for Gabriel Marcel - as an existentialist - is "being and having".

According to him, " when we hope, we do not have hope. We are hope. Similarly, we do not have a belief. We are belief."[1]

" My body insofar as it is my body, is both something that I have and something that I am, and can not be adequately accounted for using either of those descriptions alone."[2]

So consequently, an individual never can be completely connected to h/imself in one direction. 

[1], [2] With reference to: Stanford Encyclopaedia of Philosophy 



- Relevant:
*h/imself = herself/himself 
*h/is = her/his
*s/he = she/he
Enhanced by Zemanta

Tuesday, May 8, 2012

آینده‌ای که در آن زندگی می‌کنید

این متن با بی‌حوصله‌گی نوشته شده است. شما می‌توانید از این لحظه به بعد آن را رها کنید. 
بطور واضح در مقام یک محقق، می‌توانم ادعا کنم که تمام چیزی که شما در اکنون خود هستید، با تمام متعلقات و پیوست‌هایی که به شما خواسته و یا ناخواسته متصلند، حاصل یک فرآیندی است که یکی از اجزای اصلی تشکیل دهنده‌اش گذشته‌ی شماست.
گونه‌ای که در گذشته زندگی کرده‌اید، بی‌شک یکی از مهم‌ترین و یا می‌توان ادعا کرد که مهم‌ترین عاملی است که در حال رقم زدن امروز شما است. به این دلیل، اگر اکنون آن چیزی که از خود انتظار داشته‌اید نیستید، خودتان را سرزنش نکنید. آینده‌ی دیروز شما، که امروز شماست، تماماً به شما و رفتار و عملکرد شما بستگی نداشته است، بلکه به عوامل محیطی که شما در آن رشد کرده‌اید بیشتر مرتبط بوده است و خواهد بود. این گذشته‌ی شما همانند یک سایه بر تمام لحظات شما - آنهایی را که گذرانیده‌اید، آنهایی را که می‌گذرانید، و آنهایی را که خواهید گذرانید - افتاده است و نبض آنها را در دست دارد. 
شما در هر لحظه از زندگی می‌توانید تصمیم بگیرید که آینده‌ی‌تان را خودتان بسازید و از این خیل خیال گذشته رها شوید، اما همیشه در پس زمینه‌ی ذهنتان این نکته را در نظر بگیرید، آینده‌ی امروز شما، ناخواسته متأثر از گذشته‌ی شما خواهد بود. پس بنابراین سعی کنید، آنطور که می‌خواهید زندگی کنید، اما هیچ زمانی فکر آن را نکنید که تماماً آنی خواهید شد که نبوده‌اید.

پایان

The Land of Promise - Soren Kierkegaard

" It was by his faith that Abraham could leave the land of his fathers to become a stranger in the land of Promise. He left one thing behind, took another with him. He left behind his worldly understanding and took with him his faith. .."
 Fear and Trembling . p16 - ISBN 987-0-14-102393-9
When I read these sentences, I feel something that comes from a Heart. Something that can prove what is Promise. 

Thursday, April 19, 2012

Methinks 48 IX A 86 - S. Kierkegaard.

Methinks I have written things which must move stones to tears, but my contemporaries are moved only to insults and envy.

Thursday, March 15, 2012

About Myself 54 XI I A 3I2 - S. Kierkegaard.

From very early on my life has been tormented in a way that must be hard to match; this is how I have differed from the common run. But I have differed from the common run of sufferers in turn by its never having occurred to me that there might be help to seek or to find among men; no, suffering was my distinction. 

Saturday, March 10, 2012

Self - S. Kierkegaard.

The human being is spirit. But what is spirit? Spirit is the self. But what is the self? The self is a relation which relates to itself, or that in the relation which is its relating to itself. The self is not the relation but the relation's relating to itself. A human being is a synthesis of the infinite and the finite, of the temporal and eternal, of freedom and necessity. In short a synthesis. A synthesis is a relation between two terms. Looked at in this way a human being is not yet a self. 
A. That Despair is the Sickness unto Death - The Sickness unto Death
Soren Kierkegaard 

Thursday, March 8, 2012

Relation with God 48 IX A 318 - S. Kierkegaard.

A person can relate to GOD in the truest way only as an individual, for one always best acquires the conception of one's own worthlessness alone, it is well nigh impossible to convey this to another with proper clarity, and it would in any case easily become affection. 

Wednesday, March 7, 2012

Mistaking for reason 45 VI B 70:10 - S. Kierkegaard.

When in the graveyard one reads an inscription on a gravestone in which a man mourns his lost little daughter but finally breaks out in verse: Comfort thee, reason, she lives, singed Hilarius Master-Butcher -- there's much comedy here: first, in the context, the very name Hilarius has comic effect, then the worthy-sounding Master-Butcher, and finally the outburst: reason! One can imagine a professor of philosophy mistaking himself for reason, but a master-butcher would not imagine that. 

One 37 II A 626 - S. Kierkegaard.

Sympathetic egoism. Irony.
Hypochondriac egoism. Humor. 
 one is one's own nearest.

Tuesday, March 6, 2012

Philosophical Suicide - a misunderstanding of Kierkegaard's Philosophy

Religiousspiritual, or abstract belief in a transcendent realm, being, or idea: a solution in which one believes in the existence of a reality that is beyond the Absurd, and, as such, has meaning. Kierkegaard stated that a belief in anything beyond the Absurd requires a non-rational but perhaps necessary religious acceptance in such an intangible and empirically unprovable thing (now commonly referred to as a "leap of faith"). However, Camus regarded this solution, and others, as "philosophical suicide". 
Wikipedia - Absurdism
Why is it so? This misunderstanding - philosophical suicide - occurs because of having no experience of belief's state, which is not reachable for everyone. There could be also a misconception of goal of philosophy in human's life.

Lord! Give us weak eyes for things of no account (not importance), and eyes of full clarity in all truth.
The Sickness unto Death - S. Kierkegaard

Despair - S. Kierkegaard.

Despair is a sickness of the spirit, of the self, and so can have three forms:
  1. being unconscious in despair of having a self (inauthentic despair)
  2. not wanting in despair to be oneself
  3. wanting in despair to be oneself 
The sickness unto death - S. Kierkegaard.

If you are reading this, at least we can say that, there is a possibility for you to not be in state of (inauthentic despair) 1.

Despair: hopelessness of doing a thing in order to improve worrying situation. 

Monday, March 5, 2012

Important in Life 36 I A 279 - S. Kierkegaard.

It is very important in life to know when your cue comes.

Saturday, March 3, 2012

Is signature not required? 46 VII I B 200 - S. Kierkegaard.

... But this I thought was the meaning of life, that the individual shook off the habit of accepting the favours of difference, should that be tempting, steeled himself against its humiliation, should that weigh down on him, in order to find the universal, what is common to all human beings, to concern himself only with that. Oh! how beautiful to lose oneself in this way. But then I thought again that in the having of this concern the meaning of life was to be concerned for oneself as if the particular individual was all there was. Oh! how beautiful thus to find oneself in the universal! If the universal is the rule then the individual is the paradigm [corrected from: demand]; if the universal is the demand then the individual is the fulfillment; if the universal is everything, if the universal says everything, then the particular individual believes that the everything is said about him - him alone.
So if the place and context here did not require a signature, none would be needed, for again it is infinitely inconsequential who has said it (as though the favoured one said it, the one who was one said it, the one who was wronged being in no position to say it, since after all they all have it in them to do it.)

Friday, March 2, 2012

Agony Disorder

Suffering from mental illness that almost comes from a strong desire to thinking, in order to more discovering, more exploring, more finding, and more fulfilling.

Conscience-Stricken

Feeling very sorry for something that you have done wrong at past, why? Because you mightn't or might know how to do that. A feel what is cause of your suffering in future. A feel which deal with you conscience. A feel that eats you like a worm. 
Conscience-Stricken is a purify process, which helps you to be in Love, instead of hatE. In my opinion, in conscience-stricken state, your conscience is trying to be free from bad points that are made by hate; and this is enough to have Love.
Lord! Give us weak eyes for things of no account, and eyes of full clarity in all your truth.
Soren Kierkegaard - The Sickness unto Death 

Thursday, March 1, 2012

One more light is needed 15 April 34 I A I - S. Kierkegaard.

You always need one more light positively to identify another. Imagine it quite dark and then one point of light appears; you would be quite unable to place it, since no spatial relation can be made out in the dark. Only when one more light appears can you fix the place of the first, in relation to it.

Wednesday, February 29, 2012

Self-Love 47 VIII I A I90 - S. Kierkegaard.

Erotic love and marriage are really just a deeper corroboration of self-love, with two people involved in self-love. That is exactly why married people become so content, prosper so vegetatively for pure love is not adapted to worldly life in the way self-love is. The lonely person therefore lacks self-love, which married people express by saying that person is selfish, since married people assume that marriage is love.

Wait for or ..

On the contrary, doing ambitiously, makes you feel better than wait to see what will happen. But if you do it hard and try to make your future, you will find that so many things are there which you can't change never. After sometimes, this contradictory will be attached to your entire life. 
Every flower in my heart becomes an ice fern. 37 II A 64I - Soren Kierkegaard

Doing like 'the others' 48 IX A I32 - S. Kierkegaard.

Always doing like 'the others' is a very convenient piece of wisdom; in addition, it brings all earthly benefits and respect - for being wise. One person flatters the other because he regards it as wise to do so.  
What to say here?
By doing like 'the others', you can be wise as well as respectful person, from 'other's angle'.
By doing not like 'the others', you may never can be wise at your lifetime, from 'other's angle'.
And also remember, we are living in a society, so other's angle could be an important parameter in our life.

So with reference to all those things that we know, at least we could accept that doing like 'the others' is much easier than doing not 'like others'.

Tuesday, February 28, 2012

Analysis of Reality



In The Name of GOD
The Analysis of Reality
By Mehdi Bateni
Email: Bateni.mehdi@gmail.com
Semester II – Student Seminar – Feb 2011
University of Pune
Contents:
Introduction
I- Authentic Logic
II- Impossibility of expression of Analysis of Reality
III- Analysis of Reality from my angle

2
Introduction
When we are discussing about one subject, this is very important that we know what we are talking about exactly and clearly.
In this paper, I want to discuss about reality and analysis of that, and then by using of some simple argument, demonstrate that we cannot analyze the reality in clear way. My meaning by clearly way is this that if we intend to investigate a thing like a subject in analytical manner, - what we want to do now - we have to use of logical as a mathematical way. Because of, we don’t have any doubt about the exactness, rightness and validity of that way and I think all of us allow that mathematics is best and unique way to express a thing in logical and analytical manner.
In part I, I am trying to show why mathematic is authentic logic, and discuss about why we need to use of authentic logic.
In part II, there are some statements that we need for our discussion. If I can express that the possibility of expression of Analysis of Reality is Impossible, then we can accept that there is impossibility of Analysis of Reality. And this will be ascertained with the help of analytic logic.
In part III, when we could not investigate that the analysis of reality is not logical and analytical as a mathematical manner, I will go to analyze of reality from my angle, and will discuss about some important parameter of reality which I think that attention to them is necessary.
But here, I need to think more for completing my view about reality, because there is and must be many and so much thing to explain, and of course this need a lot of time for search and discovery. And because of this, part III will be presented generally and shortly.
Therefore this is part I:

3
I- Authentic Logic
At first, if we want to start a discussion, we have to have some common grammars and rules which make us able to discussing. And if there is an analytic problem or a discussion in analytic way – what we are discussing about Reality now – unquestionably, Logic is the way.
What is Logic?
Answer to this question is very simple and yet difficult. Meaning of the word “Logic” according to Cambridge dictionary is “A particular way of thinking, especially one which is reasonable and based on good judgment.” According to Critical Thinking, Logic is a unique authentic and reliable instrument for analysis and obtaining the answer which mind is trying to find. Logic also need to firm, consistent, solid and steadfast reasons for working otherwise it cannot work in any cases.
What are the conditions required for analysis?
In logic, the words necessity and sufficiency refer to the implicational relationships between statements. The assertion that one statement is a necessary and sufficient condition of another statement means that, the former statement is true if and only if the latter is true.
 A necessary condition of a statement must be satisfied for the statement to be true. Formally, statement P is a necessary condition of statement Q, if Q implies P. For example in order for it to be true that “John is a bachelor” it is necessary that it be also true that he is 1. Unmarried and that 2. He be male - those are the necessary conditions for the statement "John is a bachelor" to be true.

4
 A sufficient condition is one that, if satisfied, assures the statement's truth. Formally, a statement P is a sufficient condition of a statement Q, if P implies Q. For example stating that "John is a bachelor" implies that John is male. So knowing that it is true that John is a bachelor is sufficient in order to know that it is also true that he is a male.
So, if statement p is this: “There is possibility of expression of Analysis of Reality”. In order for it to be true, is necessary that at least three statements must be True, which are:
q1- There is information.
q2- There is process of analyzing.
q3- There is a common language for proving the information.
If one of these necessary conditions be false, statement p is False.
q1 Ʌ q2 Ʌ q3 → p (Conclusion 1)