Sunday, July 20, 2014

داستایفسکی - قسمت هایی از کتاب قمارباز

- شايد اينگونه باشد كه روح، با گذر از نه توي احساس ها، سير نمي شود بلكه بواسطه ي آنها تحريك مي شود و خواهان احساس هاي بيشتر و قوي تر مي شود و آنقدر ادامه مي دهد تا يكسره خسته و هلاك شود.
 
- آری، گاهی اندیشه ای که هرزه گردتر از آن نباشد، اندیشه ای که سخت محال در نظر آید، طوری وسوسه دایمی ذهن می شود که دست آخر آدم آن را شدنی می انگارد ...
تازه از این هم بیشتر؛ در جایی که چنین اندیشه ای با آرزویی قوی و پر شور جفت می شود، آدم چه بسا آن را محترم و ناگزیر و حکم ازلی بپندارد و وقوع آن را حتمی و مقدور بداند! شاید از این هم باز بیشتر، نوعی الهام، نوعی کوشش فوق العاده ی اراده، که تخیل آگین شده باشد، یا باز هم چیز دیگری - نمی دانم چی، اما به هر تقدیر، آن شب (که تا عمر دارم از یادم نمی رود) معجزه ای رخ داد ...