نکتهای که بنظرم آمد، حقیقت جاری در رگ و پی زندگی است. این چیزی که بشر مدام در طول سالیان به دنبالش میگشته است و میگردد.
اصلاً هیچکدام از تعاریفی که بشر در طی سالیان از حقیقت کرده است، حقیقت جاری را تعریف نمیکند. دقیق که بنگریم، هر مکتب فلسفی، هر ایدئولوژی، هر دین، هر راهی که یک انسانی آمده است و معرفی کرده است، حقیقت از منظر نظر همان انسان بوده است. بعد ناآگاهانه (و یا بعضاً آگاهانه) آن انسان آمده است و برای دستاورد شخصی خودش چهارچوب گذاشته است و حقیقت را در آن چهارچوب تعریف کرده است و آن را برای بشر تجویز کرده است. و منظورش این بوده که راه رسیدن به حقیقت از مجرای این فلسفه، ایدئولوژی، مسلک و یا روش امکان پذیر است.
اصلاً هیچکدام از تعاریفی که بشر در طی سالیان از حقیقت کرده است، حقیقت جاری را تعریف نمیکند. دقیق که بنگریم، هر مکتب فلسفی، هر ایدئولوژی، هر دین، هر راهی که یک انسانی آمده است و معرفی کرده است، حقیقت از منظر نظر همان انسان بوده است. بعد ناآگاهانه (و یا بعضاً آگاهانه) آن انسان آمده است و برای دستاورد شخصی خودش چهارچوب گذاشته است و حقیقت را در آن چهارچوب تعریف کرده است و آن را برای بشر تجویز کرده است. و منظورش این بوده که راه رسیدن به حقیقت از مجرای این فلسفه، ایدئولوژی، مسلک و یا روش امکان پذیر است.
در صورتی که همگی آنها کم دیدهاند و متوجه این ماجرا نشدهاند که راه دریافت حقیقت از انسان است که آغاز میشود و به هم اوست که ختم میشود. و بنابراین آن حقیقتی که درک میشود یگانه بوده و مختص فرد درک کننده است و باید حقیقتی که دیگری درک میکند با حقیقتی که او درک کرده است، متفاوت باشد.