باید خاطر نشان کنم، هیچ چیزی (چیز= هر چیزی که شما میتوانید از آن صحبت کنید) کامل نیست. دلیل نقص چیزها، بطورکلی این است که هر چیزی ناخواسته وابسته است به یک مجموعهای از تمام چیزهای دیگری که بیدرنگ با آن چیز در ارتباطند.
چند نمونه مثال میآورم تا موضوع واضحتر شود.
۱- فرض کنیم (چیز=نمکدان). این نمکدان بطور خیلی اساسی مرتبط است با شما، بدلیل اینکه شمایید که نمکدان را مشاهده میکنید و از منظر نظر شماست که نمکدان برایتان معنی پیدا میکند. پس حداقل نمکدان به یک چیز مرتبط است - اگر به چیزهای دیگری مرتبط نباشد - و آن شمایید. پس میتوان ادعا کرد که نمکدان در معنی خودش کامل نیست.
۲- فرض کنیم (چیز=درد). درد از درون نرونهای عصبی شماست که معنی پیدا میکند. بنابراین درد با شما پیوسته است و بدون وجود شما معنیاش کامل نیست. و بدلیل اینکه جزء جدایی ناپذیر یک چیز معنیاش - در اینجا جزء جدایی ناپذیر چیز[درد] معنیاش[شما] - است، پس حداقل یک جزء از آن «چیز» کامل نیست. و بنابر تئوری مجموعهها می توان ادعا کرد که: اگر یک جزء از «چیز»ی کامل نبود، آن «چیز» کامل نیست.
+[تئوری مجموعهها در پاورقی توضیح داده خواهد شد]
۳- فرض کنیم (چیز=چیز). چیز معنی پیدا میکند وقتی شما آن را چیز مینامید. بنابراین به شما مرتبط است.
۴- فرض کنیم (چیز=شما). شما بطور کلی با خودتان مرتبط هستید، اما این دلیل بر نقص شما نیست زیرا شما امکان این را دارید که خودتان را بطور کامل درک کنید. نکتهی مهم اینجا این است که حداقل شما با هوایی که آن را تنفس میکنید در ارتباطید و بدون آن شما اصلاً معنای فعلی خود را نخواهید داشت. شما همچنین به مجموعهی بینهایتی در ارتباطید که «شما» را تعریف میکنند.
توضیحات بیشتر خارج از حوصلهی این یادداشت خواهد بود.
Collection Theory:
IF (a ⊂ b)